تا نوشتم به روی دفتر خود "یا حیدر" ...
قلمم مست شد و گفت که "مولا حیدر"
خواب رفتم پس از آن ، باز که بیدار شدم ...
دیدم اینگونه شده نقش ، که "زهرا حیدر"
دفترم مست شد از قطره ی اشک شوقم
گفت پُر کن همه اوراق مرا ، با "حیدر"
اینچنین است که اشیاء ، سخن می گویند
با نوشته شدنِ ذکرِ "مسیحا حیدر"
به روی طاقچه ی کنج اتاقم عکسی ست
که بر آن نقش شده "گنبد آقا حیدر"
چشم من تا که بر آن خورد ، دلم رفت ز دست
و سفر کرد ، ز کنجِ قفسش تا "حیدر"
زیر ایوانِ طلایش که رسیدم ... بعدش ...
ناخودآگاه زدم داد ، در آنجا "حیدر !!!"
هیبتش لکنت گفتار ، نصیبم کرد و ...
بود ، "یا حیدرم" اینگونه که "یا آ حیدر"
تا رسیدم به ضریحش ، بغلم کرد ، "ضریح"
و در آن حال ، گرفتم دَمِ "بابا حیدر !!!"
برگه ی نوکری ام بود ، میان دستم
ناگهان خورد رقم پاش ، که "امضا ... حیدر"
رضا قاسمی
- دوشنبه
- 2
- اسفند
- 1395
- ساعت
- 19:12
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه